قلم سپهر /قراربر هم نگاه شدن نبود فقط يك رابطه عادي و سالم در حد لزوم و ضرورت
،نه هواي عشق به سر مان بود ونه هواي ...
.اما نمي دانم چه شد
از كجا شروع شد
كه بهانه هايكي پس از ديگري با هم بودنمان را مي طلبيد
كم كم فاصله ها كم شد
آنقدر كه دستهايش ميان دستانم جا خوش كردند
آنقدر كه چشمهايش واهمه داشت از مژه بر هم زدن
آنقدر كه نگاهش محو و ساكن نظاره گرم بود و
نظار ه گرش من .
و چه راحت خواستني هايم رنگ عوض كردند
چه راحت اعتقاداتم رنگ باخت؟
كه هم صحبت يك غريبه شدن عادت شد؟
كه هم نگاه نا محرم شدن عادي
چه شد كه گرماي دستهايش برايم يك خواستن شد يك آرزوي ممكن
چه شد كه پا به پاي او در خلوت خويش به عشق گذراندم ثانيه هاي تنهايي خياليم را؟
حقيقت رويايم را؟
چه راحت تمام داشته هاي اين همه ساله عمرم به فنا رفت
مني كه هم صحبت غير نمي شدم مگر به اكراه.
مني كه هواخواه نا محرم نمي شد م مگر به حلال
مني كه نماز اول وقتم ذكر و سجود م
دعا و نافله ام
قطع نمي شد. هر گز ...
ببين به كجا رسده ام پيامد كدامين حق كشيست؟
چنين گنهكار شدنم
چنين بي پناه شدنم چنين شر منده و سر به زير شدنم
چه شد كه ناشيانه ميان عام وخاص به قهقهه فرا خواندمش
چه شد كه بي خيال از حضور غير چشم در چشم شهوت انگيزش خنديدم و
دل بردم و
دل جا نهادم
به تاوان كدام حق كشيست اين حال و روز م
پايمال، حق خدا كرده بودم يا حق بند گانش ؟
غرورم ....مانده ام در بهت آن همه غرور و اين همه تمنا و خواستن؟چه ساده شكستم ..
از كجا شروع شد نقش زدنهاي شبانه ام از او
از چشمانش ، تابلوي نگاهش وتار زلفش .
رنگ لبخند نگاهش را در خيال هزار باره تكثير كردن
ببين به كجا رسيده ام دارم از او مي نويسم
دستهايم روزي فقط از ناب شدن واژه واژه كنار هم جفت مي كرد
و اكنون از او ...فقط از او خاطره دارد
اما نه ...من هنوز دلم هواي جايي به سرش هست كه پر از پاكي ويكرنگيست
من هنوز در به در ذكر حسينم من هنوز واژه به واژه ام منتسب مهديست
من هنوز به عشق ايمان دارم به خواسته اوي كه برترين داشته ام است به كسي به نام خدا
تو به را براي همين امروز نهاده اند براي همين ثانيه ام كه غرق گناهم و شرمنده به پيشگاهش
براي همين الان كه دل تنگ اذكار اويم براي همين لحظه كه
در هواي او يم و اما رسيده ام به تاوان اين هوا به توبه ..../درپناه خدا