قلم سپهر/به عشق او باورهايم شكل گرفت ،
لحظه هاي سوت و كورم ستاره باران خاطره هاي عاشقانه او بود
و تمام خنده هايم علتش نگاه هاي گاه و بي گاه او
من در ترنم لبخندش جستجوگر يك گرمي بودم از جنس عشق
از بورياي حضور
خيال هاي سر د و سياهم كم كم رنگي شده بود
متبلور از حضور پاكي يك حس قشنگ به نام دلتنگي
كنارم بود و دلتنگيش ديوانه ام مي كرد
به جنون مي كشاندم
و من فقط نگاه بودم
همين و بس
چه خاطره ها كه با او نساختم، نپروراندم، ميان ذهن آشفته و بي در و پيكرم
چه خاطره ها كه قصه قصه در خيال رديف نكردم از هواي خوش با او بودن و يكي شدن
و امروز ................
...................
تنها سهم من از آن همه يك آه است
يك آه شيرين كه هم نفس لحظه هاي سرد بي او بودن شده
يك آه جان فرسا كه طاقتم تاب نمي آورد
وبغض مي شود هم نشين ثانيه هاي بودنم
بغض مي شود تمام اين همه حسرت و جا خوش مي كند ميان گلويم
شما كه هنوز دلتان هواخواه گرمي هيچ عشقي نيست
شما كه هنوز بوي دلتنگ دلتان را به نوازش نگرفته
هم مسير اين راه نشويد
آخر اين عشق ،عشق حرام
گرچه عطر تلخ و تندش جاذبه اي دارد بس عجيب
بد هوايي است/در پناه خدا