تمام دلم گیر یک نقطه است و دستهایم در هوای هم گره شدن به جایی که او خوابیده که او آرمیده که او ....
می خواهم دلم را به زنجیر عشقش در هم کلاف کنم چنان گره انداختنی که هر گز راه گشایشی پیدا نشود .
می خواهم همیشه ،هر جا که پای رفتنم به سمتی کشیده شد
هرجا که راه خطا تمام جاده روبرویم را به سیطره خویش در آورد
محبوب وار دستانم را به دستان گره کرده خویش کشد و از منجلاب شیطان آدمیت رهاییم بخشد.
تمام دلم گیر پنجره ای ست که می دانم تمام معجزه نگاهش از آنجا به سمت آغوش بیماران عشقش گسیل می شود .
آقا جان ....
آقاجان دلتنگیم چنان به بیراهه کشانده تمام مرا
که تنها ذکر نام تو فریادرس ثانیه های تنهایی و دلتنگیم است
دانستن این نیاز به معجزه و درک سلوک نیست
نیاز به رسیدن به رتبه عرفا ...هرگز
هواخواه من نیستی و من بی شمار می خواهمت ...
به یادمن نیستی و من سراسر عشقی به دلم افتاده این چند روز از فراق شما که به نوشتن و فریاد زدن هم راضی نمی شود تمام دلم
و می دانی
قرار نیست به پابوست دل خویش متبرک کنم انگار
قرار نیست باشی و دلم به هوای بودنت به عشق، زمزمه وار فریاد کند که من و شما هم لحظه ای هم نفس یک هوا شده ایم
قرار نیست پا به جایی بنهم به شوق
که شما روز و شب به هوای زایرانت در تکاپوی و رفت و آمدی
قرار نیست...
قرار نیست ...
.
.
.
.
و باز این اشک ....
این اشک یعنی پایان ثانیه هایی که دلتنگیم را به فریاد بیان می دارم
و سکوت می شود سهم دوباره من
از این همه عشق