قلم سپهر/امروز به هواي آمدنت چشم تمام شهر شده بود حجله گاه عشق،عشق قديسي از تبار آسمان از وادي ملكوت -امروز خيابانهاي اين شهر اين شهر زميني اين شهر كه مردمانش تمام هم و غمشان ماديات ست و ماديات و ماديات به هواي استشمام جرعه اي از بوي خدادست به دامان تو بودند فارغ از هر سود و منفعتي فقط با تو پيوند مي خوردند پر عشق به نواي جان بازي تو لبيك مي گفتند و رد پاي رفتنت را با تري اشك مرهم مي نهادندامروز به هواي آمدن تو دلم هزار باره لرزيد به هواي تو كه پر افتخار بردستان هزاران هزار مرد به پيش مي تاختي حيف بود كه پاي توبازمين مماس شود حيف بود كه چشمانت به هواي صحبت ،هم نگاه يك زميني شود حيف بود كه لبهاي تو عادت كند به حرفهاي خودماني به تنعم اين همه گناه تو بر بال فرشتگان بايد بتازي بايد سروتن بردست رو به آسمان به ميعادگا ه عشق قدم نهي تو تك افسانه ايثار و گذشت
به حرمت حضور تو من امروز پابه پاي تو درهواي بهشت سير مي كردم امروز سايه به سايه تو به بوي خدا چنگ مي زدم امروز همه ما بوديم و تو .....تو قديسي از تبار بهشتيان
صادقانه اعتراف ميكنم امروز، به جايگاه تو نزد خدا حسادت كردم به تو كه ميان زمين گمنام بودي وغريب اما تمام زمين نه كه آسمان هم به محبت تو شهادت ميداد به پاكيت به سخاوتت در جان بخشيدن سردادن و دل دادن .شهرمان امروز به حرمت گل حضور تو جان تازه اي گرفت همه انگار در خلوص حضور تو غرق بودند فارغ از تمام روزمرگيها بي هواي آن همه دلبستگي زميني امروز قداست حضورتو در تمام جانم به تبلور نشست و ایمان آوردم به بهانه ای که ترا از ما گرفت و آسمانیت کرد امروز...امروزهمه باخلوص نگاه از ته دل به تو خوشامد مي گفتند با سکوت حضور فرياد ميزدند كه .قدمت بر چشم شهيد گمنام، غريب آشنا/در پناه خدا