قلم سپهر/ هر پنج شنبه شب چون به گوش جان مي شنوم صداي پيچيدن شال سبزت را و صداي شيهه اسبت را و صداي بيرون كشيدن ذوالفقار از نيام را دلم قرص مي شود و به شوق فرجت تا خود صبح ندبه خوان دعاي فرجت مي شوم دلم قرص مي شود كه اين جمعه همان جمعه ظهورست همان روز موعود كه قرارست پابه پاي تو لبيك گو در پي فرمانت شمشير زنم و صبح كه مي شود وقتي صداي چكيدن اشكهاي ترا مي شنوم كه چگونه بي امان و يكريز پهناي گونه مباركتان را خيس مي كند دلم اتش مي گيرد كه باز رخصت بي رخصت كه باز انتظار و انتظارو انتظار كه باز آه و اشك و ناله و فغان
مطمئن مي شوم كه خدا هنوز دلش نيست كه برسيم به پايان اين انتظار كشنده وپر حسرت آقا جان ببخش ولي انگار دل ما آدميان بدجور با تزوير و ريا رنگ گرفته كه با وجود اين همه ندبه خوان هنوز خدا ما را لايق حضور شما نميداند خدا خيلي دلش ازما پرست مايي كه طي هر نسل بررگزيدگانش را كشانديم به رنج و عزلت انگار خدا دلش از ما صاف نمي شود عجب بد كرده ايم با خويش و شما
دلم خون مي شود وقتي سردي و سستي دستانتان را مي بينم كه ازدرگاه الهي تهي به زيرمي افتد مي رسم به اوج شرمندگي وقتي امتداد نگاهتان را دنبال مي كنم كه ميرسد به حرم حسين(ع)وقتي صداي زمزمه لبهايتان را كه پر سوز نام مادرتان را به زبان مي آريد دلم خون مي شود وقتي افسار اسبتان از دستان مبارك شل مي شود و رو مي كنيد به كنج و عزلت و تنهايي تان انگار هواي آمدن از سرتان به آني مي پرد
دلم خون مي شود از خودم اما در قبال اين همه بدي فقط يك جمله بر دلم سنگيني مي كندآقاجان...شرمنده ايم شرمنده كه چنان گير اين قفس شده ايم كه آبي آسمان نگاه شما از يادمان رخت بر بسته شرمنده ايم كه در قبال هر لفظ يا مهدي هزاران خواسته و دعا داريم ببخش كه حواسمان به دل شمانيست كه چقدر دلتنگ كربلاييد كه چقدر دلتان مي خواهد دست در حلقه هاي ضريح مبارك اجازه انتقام بگيريد ببخش آقا جان كه گاهي صداي ناله هاي پر سوزتان را مي شنويم و تصور مي كنيم خيال بوده ببخش كه انتظارتان را مجازي فرض مي كنيم و درد و سختي انتظارتان را آسان مي انگاريم قسم به سختي هر ثانيه اي كه مي گذراني آقاجان تمام دلم ماتم كده نبودنتان ست تا لحظه ظهور تا لحظه رخصت با اين همه ،تنها تحفه اين درويش ،سبزي جرعه اي لبخند همقدم ثانيه هاي عمرتان/در پناه خدا